جدول جو
جدول جو

معنی لیز رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

لیز رفتن
(خَ زَ دَ)
لیز خوردن
لغت نامه دهخدا
لیز رفتن
لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز رفتن
تصویر باز رفتن
دوباره رفتن، بار دیگر رفتن، بازگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رفتن
تصویر پیش رفتن
جلو رفتن، به کسی یا چیزی نزدیک شدن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ مَ دَ)
لکه رفتن. نوعی از رفتار اسب. قسمی حرکت اسب و شتر و جز آن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از دست رفتن. لو داده شدن. رجوع به لو دادن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
با شتابی عظیم رفتن. تند و بشتاب رفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). با شتاب رفتن. تند رفتن. انجذاب. تجلیز:
کسی کآشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود تیز رفتن به رزم.
فردوسی.
نه جای درنگ و نه راه گریز
پس اندر همی رفت بهرام تیز.
فردوسی.
میروی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی.
حافظ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ نَ / نِ خوا / خا دَ)
هدر رفتن. تلف شدن. مقابل هرز دادن. (یادداشت به خط مؤلف). در اراک اگر آب زمین زراعتی بر اثر خراب شدن سد و بند به خارج جریان یابد گویند آب هرز رفت. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ شُ دَ)
سر کسی گیج رفتن، دوار سریافتن و آن بیماری است که آن را دوار سر گویند. (ازناظم الاطباء) : سرم گیج می رود. چرا سرت گیج میرود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ دَ)
لک رفتن. نوعی از حرکت کردن اسب وشتر میان یرتمه و قدم. قسمی از رفتار اسب و اشتر
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
تند و خشمگین سخن راندن. گستاخی و بدزبانی کردن. لاف زدن:
سخنهایشان بشنو و گو سخن
کسی تیز گوید تو تیزی مکن.
فردوسی.
رجوع به تیزو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ ضَ)
جلو رفتن. مقابل پس رفتن. حرکت کردن بسوی مقابل. سلوف. زم. (منتهی الارب) :
درفش و پس لشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش.
فردوسی.
از آن پس بجنبید از جای خویش
بنزدیک پرده سرا رفت پیش.
فردوسی.
اینهمه نیش میخورد سعدی و پیش میرود
خون برود درین میان گر تو تویی و من منم.
سعدی.
، ترقی کردن، بحضور رفتن کسی را. برابر رفتن کسی را. بخدمت او شدن: تو خداوند را از آمدن آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. (تاریخ بیهقی).
- پیش رفتن کسی را، استقبال او کردن: چون برمک بدمشق رسید همه بزرگان دولت و امرای حضرت او را پیش رفتند و او را بتعظیمی و جلالتی هرچه تمامتر در شهر آوردند. (تاریخ برامکه). امیر گوزکانان... از جیحون بگذشت و بنزدیک امیر اسماعیل آمد ببخارا. امیر شاد شد و وی را پیش رفت با سپاه و به اعزاز و اکرام ببخارا در آورد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 102).
، سبقت بردن. (آنندراج). سابق آمدن. انصلات. (منتهی الارب) :
زآن دو قدم کز دو جهان بیش رفت
گر چه پس آمد ز همه پیش رفت.
امیرخسرو.
- پیش چیزی رفتن، نزدیک او شدن: چون روز شد امیر پیش کار رفت. (تاریخ بیهقی).
- پیش رفتن حرف، سبز شدن آن. (آنندراج). مورد قبول واقع شدن سخن:
تأثیر پیش یار دگر آبرو مریز
میرفت پیش حرف تو، اکنون نمیرود.
تأثیر.
- پیش رفتن کاری وپیش بردن کاری، سر انجام خوب یافتن و سرانجام خوب دادن آنرا. (آنندراج) : آنجا حشمتی باید هر چه تمامتر. به آن کار پیش رود. (تاریخ بیهقی ص 394 چ ادیب).
، غلبه داشتن. تفوق و برتری داشتن. چیره بودن:
روزت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود.
سعدی.
، پیش رفتن کاری یا امر و فرمانی را، مقدم شدن در آن. اقدام کردن در آن. کار کردن بر حسب آن. انجام دادن طبق آن. تمهل. قدم. تقدم. (از منتهی الارب) : فرمان را بمسارعت پیش روید، هم چوب خورید و هم مال بدهید. (تاریخ بیهقی). فرمان مسعود را بمسارعت پیش رفتند. (تاریخ بیهقی). فرمانها داد (محمد بن محمود غزنوی) در هر بابی... و حاضرانی که بودند از هر دستی، برتر و فروتر، آن فرمانها را بطاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاهداشتند. (تاریخ بیهقی). ما شفاعت امیرالمؤمنین بسمع و طاعت پیش رفتیم که از خداوندان بندگانرا فرمان باشدنه شفاعت. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت به امیرالمؤمنین باید نامه نبشت... و به قدر خان هم بباید نبشت...پس زود پیش باید رفت که رفتن ما نزدیک است. (تاریخ بیهقی). چون خداوند بلفظ عالی خویش امیدهای خوب کرد. بنده فرمان عالی را پیش رفت. (تاریخ بیهقی). گفت یاقوم چون ملکی بشما رسید فرمانی آمد از خدا به غزا شوید مبادا که عاصی گردید و بغزا نروید. گفتند عاصی نشویم و هرچه فرمائی پیش رویم. (قصص الانبیاء ص 142). عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان در گذشتندی الا از سه گناه: یکی آنکه راز ایشان آشکار کردی و دیگرآن کس که یزدان را ناسزا گفتی و دیگر کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
خارج شدن آب اززمین زراعیت وجریان یافتن آن درجایی که مورداستفاده نباشد، هدررفتن
فرهنگ لغت هوشیار
لغاز خواندن بنگرید به لغاز خواندن لغاز خواندن: خانم بزرگ که باطاق برمیگشت نفهمید که هوویش باو لغز میگفت
فرهنگ لغت هوشیار
لک رفتن: مقابل یک تیر با علامت سفید رنگ اسب اولکه رفت نزدیک بود سوار بزمین افتد
فرهنگ لغت هوشیار
گیج رفتن سر کسی. دوار سر یافتن: چشمهایش جایی را نمیدید سرش گیج میرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لک رفتن
تصویر لک رفتن
نوعی از حرکت اسب و شتر و جز آنها میان یرتمه و قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو رفتن
تصویر لو رفتن
لوداده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جلو رفتن حرکت کردن بسوی مقابل مقابل پس رفتن: این همه نیش میخورد سعدی و پیش میرود خون برود درین میان گر تو تویی و من منم. (سعدی)، ترقی کردن ارتقا، بحضور کسی رفتن بخدمت بزرگی شدن: تو خداوند را از آمدن من آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. یا پیش رفتن از کسی. جلوتر رفتن از وی سبقت گرفتن بر او زان دو قدم کز دو جهان پیش رفت گر چه پس آمد ز همه پیش رفت. (امیر خسرو) یا پیش رفتن با (بر) کسی. غلبه داشتن بر او تفوق و برتری داشتن: زورت از پیش میرود با ما با خداوند غیب دان نرود. (سعدی) یا پیش رفتن حرف (سخن)، مورد قبول واقع شدن آن: تاثیرخ پیش یار دگر آبرو مریز میرفت پیش حرف تو اکنون نمیرودخ (تاثیر لغ) یا پیش رفتن کاری. بخوبی انجام شدن آن. یا پیش رفتن کسی را. باستقبال او رفتن وی را استقبال کردن: امیر گوزکانان... از جیحون بگذشت و بنزدیک امیراسمعیل آمد ببخارا. امیر شاد شد و وی را پیش رفت با سپاه و بااعزاز و اکرام ببخارا در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز رفتن
تصویر باز رفتن
مجددا رفتن دوباره رفتن باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رفتن
تصویر پیش رفتن
((رَ تَ))
نزدیک رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لو رفتن
تصویر لو رفتن
گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز
فرهنگ فارسی معین